آدمي از جنس گل مي رود به زير خاك بر تن عريان خود پوشيده لباسي پاك محبت بعدازمرگ بادست روي سينه زندچاك * گرچه ازخون خويش نباشدترسي وباك روي قبرم چه زيبا نوشته با قلم اين حكاك ازتب و درد بيماري عشق شده هلاك ساخته دست خدا عروسكي به شكل آدمك * پايان خبر عمر جواني به دست قاصدك خاك سرد كنار مزارم ببين چگونه شده ترك ندانسته شدم اسير دست اجل با كلك خوردم سخت از دست تباهي زمانه كتك * بي گناه سرم به زيربرف خفته مانند كبك ,حكاكة الرز,حكاكي,حكاكة,حكاك,حكاك في المهبل,حكاك الجلد,حكاكي روي ميوه,حكاكي روي فلز,حكاكي روي چرم,حكاكي روي چوب ...ادامه مطلب